پلخمری یا پُلِ خُمری مرکز ولایت (استان) بَغلان کشور افغانستان است.
این شهردر تقاطع جاده جدید مزارشریف، کندوز و کابل قرار دارد. گرچه هم اکنون ظاهر صنعتی این شهر حفظ شده است، دارای کارخانههای نساجی، سیمان و زغال سنگ است. همچنین بخش زیادی از پل خمری به منازل سازمانی کارخانهها تعلق دارد.
بازار بزرگ عمومی (مندوی) پلخمری معروف است.
منبع : ویکیپدیای فارسی
سلام
این قضیه رو که میخونید از خیلی وقتها پیش از این موارد بوده تا که الان به اینجا رسیده ….
حتما میگید کجا؟ حالا بخونید
مسئولان آموزش و پرورش ایران رسما اعلام کرد که دانشجوهای افغانی …
فقط در رشته ی مامایی میتوانند تحصیل کنند!!!!!!!!!
بند امیر
سعدی شیرازی در بوستان، حکایتی را از بامیان به این ترتیب نقل میکند که:
سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر، جوانی بدرقه همراه من شد سپر باز چرخ انداز سلحشور بیش زور که بده مرد توانا کمان او زه کردندی و زور آوران روی زمین پشت او بر زمین نیاوردندی ولیکن چنانکه دانی متنعم بود و سایه پرورده نه جهان دیده و سفر کرده. رعد کوس دلاوران به گوشش نرسیده و برق شمشیر سواران ندیده. اتفاقاً من و این جوان هر دو در پی هم دوان هر آن دیوار قدیمش که پیش آمدی به قوّت بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی به زور سرپنجه بر کندی و تفاخر کنان گفتی
پیل کو تا کتف و بازوی گردان بیند
شیر کو تا کف و سر پنجه مردان بیند
ما درین حالت که دو هندو از پس سنگی سر بر آوردند و قصد قتال ما کردند به دست یکی چوبی و در بغل آن دیگر کلوخ کوبی جوان را گفتم چه پایی؟
بیار آنچه داری ز مردی و زور که دشمن به پای خود آمد به گور
تیر و کمان را دیدم از دست جوان افتاده و لرزه بر استخوان
نه هر که موی شکافد به تیر جوشن خای
به روز حمله جنگ آوران به دارد پای
چاره جز آن ندیدم که رخت و سلاح و جامهها رها کردیم و جان به سلامت بیاوردیم.
بکارهای گران مرد کار دیده فرست
که شیر شرزه در آرد به زیر خمّ کمند
جوان اگر چه قوی یال و پیلتن باشد
به جنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند
نبرد پیش مصاف آزموده معلوم است
چنانکه مساله شرع پیش دانشمند منبع ویکیپدیا فارسی
شهر غلغله شهری که یک زمان شهرت بسزایی آن شرق و غرب را به خود متوجه گردانیده بود و در برابر نیرومند ترین و خشمگین ترین متهاجمین مقاومت و مجادلت همی کرد مخرو بههای شهر غلغله در گردو نواحی بالا حصار در میان مزارع و کشت زارها به طرف دهکده سید آباد کم و بیش باقی ماندهاست. شهر غلغله طوری که تاریخ حکایت میکند به گمان غالب بعد از به میان آمدن سلطنت شنسبانیه غوری به دست سلطان علاءالدین جهان سوز و در زمان سلطنت نخستین امیر شنسبانی ملک فخر الدین برادر افخم جهان سوز به میان آمدهاست. باشندگان این شهر در بین قرن شش و اوایل قرن هفت هجری در سموچ و آبادیهای مستحکمی که ابارهها برجهایی که از خشت خام و پخته و سنگ اعمار شده بود زندگانی میکردند بعد از این که علاءالدین محمد خوارزم شاه بین سالهای 607و 611 هجری اردوی غوری وغزنوی را در هم شکست پسرش جلاالدین در شهر غلغله مرکزیتی قایم کرد و برای مدتی با شهرت جلال تام حکم روایی نمود شکوه وقدرت آن رقیبان اش را بران داشت تا بر شکست و کوبیدن او از هیچ گونه تدابیر واقدامی دریغ نکنند زمان قدرت این حکم روای فاتح بود که هجوم وحشت ناک چنگیز از صفحات شمال بر جنوب هندوکش سرایت کرد. چنگیز از راه دره شکاری وارد این سرزمین شده در شهر ضحاک که آثار خرابههای آن را در هفده کیلومتری قبل از بامیان در نقطه نقاط آبهای بامیان و کالود در نقاط مرتقع کوه سرخ قرار دارد. و جنگ میان مهاجمین چنگیز و امپراتور شهر در گرفت درین زدو خورد موتی جن پسر جغته نواسه چنگیز به قتل رسید از دیدن این منظره خشم چنگیز به جوش آمده سوگند یاد کرد که آن قدر قتل و قتال درین شهر بنماید که حتی برای انسان وحیوان امان زندگانی ندهد شهر غلغله بعد از مقاومت بسیار شدید در سال 618 ه ق مطابق 1322 مسیحی به خاک یکسان شده فاتح مغل آن طوری که تصمیم گرفته بود شهر را آتش زد و مردم در میان شعلههای آتش جان دادند وگروهی که از شعلههای بی رحم آتش نجات یافتند از دم تیغ خلاصی نیافتند و بالاخره حصار آزادگان و کانون علم و فضل پادشاهان علم دوتس ادب پرور شنسبهای غوری خوارزمشاهی را شهر مغضوب لقب دادند. به طرف جنوب شرق خرابههای بالا حصار شهر غلغله در داخل دهکده سید آباد بدنه قلعه مستطیل شکل با دیوارهای بلند موجود است که در نزد اهالی به قلعه دختر معروف میباشد داستانهای محلی این قلعه را مربوط به دختر جلاالدین منکبرنی پادشاه خوارزمشاهی میدانند چنگیز حصار محکم شهر غلغله را گرفت نمیتوانست و مدتی لشکر مغلی در اطراف حصار سر گردان ماندند وحیران بودند که به چه ترتیب و وسیله حصار را بگشایند و به مجادله جهت اشغال بپردازند تا این که بالاخره این دختر ناز پرور خیانت کرده و نامه برای مهاجمین نوشت و نامه را با پیکان تیر در صف مهاجمین انداخت و به آنها فهماند که فتح این قلعه مشکل است تازمانی که سر چشمه آبی را که در داخل حصار میآید و مدافعین شهر از آن استفاده و رفع تشنگی میکند بسته نشود فتح نصیب مهاجمین مغلی نخواهد بود لذا سر چشمهای را که در دره کالو است با نمد تخته سنگهای نمک مدود شود و سپاه مغل به این دستور سر چشمه آب را بستند و بدین ترتیب راه فتح قلعه را یافتند وآن را گشودند و اما در مقابل دختر ناعاقبت اندیش نیز فعل زود ثمره این همکاری خود را با اردوی دشمن چشید و توسط سپاه مغل به وضع فلاکت باری کشته شد. منبع : ویکیپدیا فارسی